" "http://www.w3.org/TR/xhtml1/DTD/xhtml1-transitional.dtd"> سلام بر ابراهیم... - خاطرات قصر فیروزه 1 قالب وبلاگ
گالری عکس
دریافت همین آهنگ

قالب وبلاگ

سفارش تبلیغ
صبا ویژن
درباره ما
منوی اصلی
مطالب پیشین
لینک دوستان

ویرایش
دانشنامه عاشورا
دانشنامه عاشورا
آمار وبلاگ
  • بازدید امروز : 50
  • بازدید دیروز : 25
  • کل بازدید : 178156
  • تعداد کل یاد داشت ها : 114
  • آخرین بازدید : 103/9/5    ساعت : 11:23 ص
ارسال شده در دوشنبه 92/3/20 ساعت 1:55 ع نویسنده : تربت

حدود سال 1354 بود که مشغول تمرین بودیم که ابراهیم واردسالن شد ویکی از دوستان هم بعد از او وارد سالن شد و بی مقدمه گفت: داداش ابراهیم تیپ و هیکلت خیلی جالب شده.وقتی داشتی تو راه میو مدی دوتا دختر پشت سرت بودن و مرتب از تو حرف می زدن.شلوار و پیراهن شیک که پوشیده بودی واز ساک ورزشی هم که دستت بود.کاملا مشخص بود که ورزشکاری.

ابراهیم با شنیدن این حرفها یک لحظه جا خورد. انگار توقع این حرف و نداشت وخیلی تو فکر رفت.

ابراهیم از ان روز به بعد پیراهن  بلند و شلوار گشاد می پوشید وهیچ وقت هم ساک ورزشی همراه نمی آورد و لباس هایش را داخل کیسه پلاستیکی می ریخت. هرچند خیلی از بچه ها می گفتند:بابا تو دیگه چجور آدمی هستی؟! ما باشگاه میایم تا هیکل ورزشکاری پیدا کنیم و...تو بااین هیکل رو فرم این چه لباساییه که می پوشی؟

ابراهیم هم به حرفای اونا اهمیت نمی داد و به دوستانش توصیه می کرد:اگر ورزش رو برای خدا انجام بدین عبادت است واما اگر به هر نیت دیگری باشین  ضرر  خواهید کرد.

البته ابراهیم  در جاهای مناسبی از توانمندی بدنی اش استفاده می کرد مثلا ابراهیم رو دیده بودن دریک روز بارانی که اب درقسمتی از خیابان جمع شده بود وپرمردها نمی توانستند از ان معبر رد شوند ابراهیم انها  را کول میکرد واز مسیر رد می کرد...

خدایا به ما اخلاص حقیقی وتوفیق بندگی مخلصانه رو عنایت بفرما... الهی آمین...




مطلب بعدی : قابل توجه خانمای ایرانی...       




پشتیبانی